یاضامن آهو

ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس

                    خاموش کن صدارا،نقاره میزند طوس

آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان

                   جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس

آنجا که خادمینش از روی زایرینش

                    گرد سفر بگیرندبا بال ناز طاووس

خورشید آسمانها در پیش گنبد او

                     رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس

رویای ناتمامم ساعات در حرم بود

                     باقی عمر اما افسوس بودو کابوس

وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا

                     زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس...

دوستت دارم

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟



مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟

خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه‌ی مردانه می‌خواهی چه کار؟

مهدی فرجی

آیینه

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آینه شدن‌ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!



بی‌سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می‌آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

فاضل نظری

اشتباه

نیم ساعت پیش ،

خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش

سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت

و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،

آواز که خواند تازه فهمیدم ،

پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !



از : حسین پناهی

چشمان ِ تو گل ِ آفتابگردانند

به هر کجا که نگاه کنی ،

خدا آنجاست ...


از : حسین پناهی

صدای پای تو که می روی

صدای پای مرگ که می آید . . . .

دیگر چیزی را نمی شنوم !



از : حسین پناهی